loading...
نــــــــــــــــــــبض احســــــــــــــــــــــــــــــــــــــس
رهگــــــــــــــــذر بازدید : 28 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)

هیچ رازی در کار من وجود ندارد ...

خیلی ساده ؛ من طرحم را به 1200 نفر نشان دادم ،

نهصد نفرشان قاطعانه گفتند : نه!

و  سیصد نفر به آن توجه کردند ،

هشتاد و پنج نفرشان  نظر مثبتی داشتند ولی در عمل هیچ کاری نکردند ،

سی نفر از آنان طرح را جدی گرفتند،

و یازده نفرشان با سرمایه گذاری در طرح  من را مولتی میلیاردر کردند ...

بیل گیتس

ترجمه شخصی

 

رهگــــــــــــــــذر بازدید : 39 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)

کسی میگوید سر خود بالا کن

به بلندا بنگر، به بلندای عظیم

به افق های پر از نور امید

و خودت خواهی دید

و خودت خواهی یافت خانه دوست کجاست

خانه ی دوست در آن قلب پر از نور خداست

و فقط دوست ، خداست ....

 

رهگــــــــــــــــذر بازدید : 42 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)

ادم ها به خاطر زیبا بودنشان دوست داشتنی نمی‌شوند، بلکه اگر دوست داشتنی باشند، زیبا به نظر می‌رسند.

بچه‌ها هرگز مادرشان را زشت نمی‌دانند؛

سگ‌ها اصلا به صاحبان فقیرشان پارس نمی‌کنند.

اسکیموها هم از سرمای آلاسکا بدشان نمی‌آید.

اگر کسی یا جایی را دوست داشته باشید، آنها را زیبا هم خواهید یافت...

رهگــــــــــــــــذر بازدید : 75 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)

قتی دیگر یکی بود یکی نبود، داستان زندگی ماست. همیشه همین بوده. یکی بود یکی نبود. در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن. با هم ساختن. برای بودن یکی، باید دیگری نباشد.
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود، که یکی بود، دیگری هم بود. همه با هم بودند. و ما اسیر این قصه کهن، برای بودن یکی، یکی را نیست می کنیم. از دارایی، از آبرو، از هستی. انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست.
هیچ کس نمی داند، جز ما. هیچ کس نمی فهمد جز ما. و آن کس که نمی داند و نمی فهمد، ارزشی ندارد، حتی برای زیستن.
و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم.
نمیدانم چرا تمام حکایات با یک واژه آغاز میشد. حدیث تکراری، افسانه ای غمگین، داستانی شیرین یکی بود یکی نبود آن یکی که نبود کجا بود؟ چرا نبود؟
آن یکی که بود بدون آنکه نبود چگونه بود؟
چرا هیچ حکایتی با یکی بود و یکی بود آغاز نشد؟
و چرا در تمام افسانه ها کلاغ به خانه اش نرسید؟
کلاغ در کجا ماند ؟
و چرا تمام افسانه ها راست نبود؟
و چرا بالا رفتیم ماست بود پایین آمدیم دوغ بود
چرا قصه ما دروغ بود؟
قصه ما راست بود.
حقیقت بود.
تلخ بود افسانه نبود.
حکایت بود . . . .

رهگــــــــــــــــذر بازدید : 53 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)


من یاد گرفته ام


دوستـــــ داشتن دلیل نمی خواهد…


دل می خواهد…!


ولی نمی دانم چــــــــرا


خیلی ها…


و حتی خیلی های دیگر…!


می گویند:


این روزها…


دوستــــــــ داشتندلیل می خواهد…!!


و پشتــــــ یک سلام و لبخندی ساده…


دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده،


دنبال گودالی از تعفن می گردند!


اما


من سلام می گویم


و لبخنــــــد می زنم


و قسم می خورمو می دانم


عشق” همین است…


به همین سادگی…!

 

 

 شیطنت را فراموش نکنید


حتی اگر فیلسوف ترین فرد در زندگیتان هستید،


کودک درونتان دلش می گیرد گاهی ...(!)

رهگــــــــــــــــذر بازدید : 35 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (2)

قتی شب هجوم خودرا آغاز کرد

دستان تو و نورچشمت میتواند مرا

به حضور دوباره ی طلوعی درخشان

امیدوار کند

مرا برهان از بند هر آنچه پایم را

 به این زمین خاکی پیوند میزند

تو با من باش

تا طلوعی دیگر...

 

عکس های زیبا, عکس طبیعت, تصاویر زیبا و جالب, عکس انعکاس

رهگــــــــــــــــذر بازدید : 29 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)


تو آیا هیچ می‌دانی،
اگر عاشق نباشی، مرده‌ای در خویش؟
نمی‌دانی که گاهی، شانه‌ای، دستی، کلامی را نمی‌یابی ولیکن سینه‌ات لبریز از عشق است…


تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، داده‌ای آیا ؟!


 

 

ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله می‌سازی؟


نفهمیدی چرا دل‌بستِ فالِ فالگیری می‌شوی با ذوق!
که فردا می‌رسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب می‌آید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!


تو فهمیدی چرا همسایه‌ات دیگر نمی‌خندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بی‌آبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمی‌تابد؟


نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کرده‌ای آیا؟


جوابم را نمی‌خواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیده‌ام در تو!
که عاشق بوده‌ام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته می‌دانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته می‌خوانی




رهگــــــــــــــــذر بازدید : 47 پنجشنبه 27 شهریور 1393 نظرات (0)
قاصدک های رهـــــــــــــــــــا

تو آیا قاصدک‌های رها را دیده‌ای هرگز،
که از شرم نبود شاد‌پیغامی،
میان کوچه‌ها سرگشته می‌چرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی می‌کند
چیزی نمی‌خواهد


 

و چشمان تو آیا سوره‌ای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟


تو از خورشید پرسیدی، چرا
بی‌منت و با مهر می‌تابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعله‌های شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شب‌تابی سخن گفتی
از او پرسیده‌ای راز هدایت، در شبی تاریک؟


تو آیا، یاکریمی دیده‌ای در آشیان، بی‌عشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیده‌ای، رخ از نگاه عاشقان نیمه‌شب‌ها بربتاباند؟
تو آیا دیده‌ای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟


تو آیا خوانده‌ای با بلبلان، آواز آزادی؟

 

تعداد صفحات : 33

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    نظرتون در مورد این وب چیست؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 330
  • کل نظرات : 60
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 24
  • باردید دیروز : 21
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 24
  • بازدید ماه : 774
  • بازدید سال : 3,466
  • بازدید کلی : 50,848
  • کدهای اختصاصی